«هومن سیدی» در ششمین تجربه کارگردانی خود فیلمی را به کمک پلتفرم «نماوا» تولید کرده است که مطابق انتظار میبایست پس از یک دهه فیلمسازی و با ورود به دهه دوم فیلمسازیاش، اوج پختگی و کیفیت را از خود نشان داده و جدای از فستیوالها، بتواند مخاطب (به خصوص مخاطب ایرانی) را نیز به خود جذب کند، اما این فیلم که عنوانش «جنگ جهانی سوم» میباشد و به تازگی در ایران منتشر شده است، از همین عنوان و تایتلش میتوان فهمید که با استعاره سر و کار دارد؛
با این حال باکی نیست، عاریهگیری در “عنوان” به خودیِ خود مذموم نیست و ضعف به حساب نمیآید اما پس از تماشا و پایان این فیلم میتوان گفت که با اثری به غایت کلیشهای و زننده در مضمون اجتماعی، محو و بلاهت در تکنیکزدگی و خام و ابتر در پرداخت مواجه خواهیم بود که هدف اول، دوم، سوم و نهاییاش چیزی نیست مگر خوشامدگویی بر فستیوالها به طوریکه در فیلم، حتی سابتایتل و زیرنویس اصلی نیز به زبان فارسی به کار نرفته است و برای مکالمات ناشنوایی میبایست زیرنویس آپلود شود، پس مخاطبِ سیدی قبل از نوع وطنیاش فراتر از آن است و همانطور که گفته شد هدفش مخاطب جهانی البته از نوع داورِ فستیوالش میباشد. به علاوه جنگی که در فیلم به طور استعارهای نیز به کار رفته است وجودی فرمیک و پختهای ندارد و اگر جنگی هم باشد، جنگِ جهانی تنها با شعور مخاطب است ولاغیر.
در فیلم «جنگ جهانی سوم» بازیگرانی چون «محسن تنابنده» ، «مهسا حجازی» ، «ندا جبرائیلی» ، «نوید نصرتی» و «مرتضی خانجانی» به بازیگری پرداختهاند و مضمون ابتدایی آن درباره کارگری به نام «شکیب» (محسن تنابنده) میباشد که پس از فوت زن و بچهاش در زلزله با دختری ناشنوا به نام «لادن» در ارتباط است و هرازگاهی با او ملاقات میکند.
طی اتفاقاتی که «شکیب» برای یک گروه فیلمسازی به کارگری مشغول میباشد، فرصتی پیش میآید تا نقش اول فیلم را در قامت «آدولف هیتلر» بازی کند. در این بین ارتباط پنهانیاش با «لادن» برای او دردسرهایی درست میکند…
فیلم با رابطهی «شکیب» و «لادن» شروع میشود، رابطهای که البته تا سی دقیقهی اولیه فیلم از چون و چرا و کیفیتش به مخاطب اطلاعاتی داده نمیشود. سوای این رابطه که بعد از یک سوم ابتدایی فیلم تازه پررنگ میشود، سوالی که پیداست این است که در همین یک سوم ابتدایی دقیقا، ما با چه نقطهای از فیلم ارتباط میگیریم؟ چه چیز برای ما “پردازش” میشود و نه صرفاً نمایش و نشانداده شدن!
تنها چیزی که هست نمایشِ کارگر بودن و سختکوشیِ نسبیِ «شکیب» در کار است آنهم از یک زاویهی راکد و بیهوده. چرا از صفتِ “بیهوده” استفاده میکنیم چون عملاً «شکیب» بسان یک رباطِ کارگر شده با هیچ چیز و هیچکس نسبتی برقرار نمیکند، تنها اندکی دیالوگ میگوید و کار میکند، اندکی دیالوگ و کار.
باید دقت کنید که برای ارتباط برقرارکردن، همذاتپندارشدن با کاراکتر و همراهی با دغدغههای وی، میبایست شناخت خودمان را با شناختِ کاراکتر اصلی همسان درنظر بگیریم و با نسبتی که کاراکتر اصلی با جهان فیلم برقرار میکند ما هم پیش برویم! اما چیزی که در جنگ جهانی سوم میبینم یک عدم نسبت و ارتباط نگرفتن به طور چشمگیر و کشآمده است که خاصیت زَنندگی برای مخاطب ایجاد میکند.
اگر مای مخاطب جدای از کاراکتر اصلی و مماس با او پیش نرویم، اگر از او جلوتر یا عقب تر باشیم، در واقع به تماشای یک فیلم و شاید تجربهی زیستیِ نهفته در آن ننشستهایم بلکه فیلم را به سانِ یک پدیدهی لحظهای در جهانِ واقع درنظر گرفته ایم و نتیجه میشود کلی حرف دور و پرت از فیلم زدن که شاید منجر به تعریف و تمجید نیز از یک فیلم ضعیف بشود.
از عدم ارتباط شخصیتپردازانه گفتیم، حال میبینیم که «شکیب» جز یک ارتباط رباتگونه و تک بعدی با عوامل و گروهِ فیلمسازی که برایشان کار میکند، هیچ ذهنیت و نسبتی با آنها ندارد و این گروه فیلمسازی که هیچکدامشان نزدیک به یک تیپ نیز نمیشوند که چه برسد به یک پرسوناژِ محوری (شخصیت)، در چرخشی رفتاری در یک سوم انتهایی بدل به شویِ هوچیگری و بزن بهادری میشوند که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد.
قبل از رسیدن به یک سوم پایانی و مواجهه شدن با انفجارِ زنندگی در فیلم، میبایست به رابطهی «شکیب» و «لادن» که هستهی جوش و خروش در فیلم بر این رابطه استوار است، بپردازیم: در یک سوم ابتدایی حتی نسبت و چرایی ارتباط این دو نفر برای مخاطب واضح و مشخص نمیشود، از آن پول دادن و مکانِ ارتباط هیچ دادهی اطلاعاتی به مخاطب نه از نظر محیط و از نظر کاراکترها داده نمیشود، و کار ما فقط حدس و گمان است.
اما حتی بعد از پناه آوردنِ «لادن» به «شکیب» نیز همچنان علتِ عینی و محسوسِ فرارِ «لادن» مشخص نیست! تنها در دیالوگ به میان میآید که «لادن» یک کارگر جنسی برای فردی به نام «فرشید» بوده و حال از پیشش فرار کرده است. البته نکتهای که در اینجا پیش میآید و حدس زدن ارتباط «شکیب» با «لادن» را برای مخاطب سخت میکند، همین شغلِ خاصِ «لادن» میباشد که پیش از این در سینمای ایران امری جاافتاده نبوده که یک فیلم به طور عادی و به دور از قضاوتهای کلیشهای یا اخلاقی به این کار بپردازد و آن را دستمایهی یک ارتباطِ محوری در فیلمش کند.
با اینحال این نوآوریِ مضمونی به خودیِ خود یک ارزش برای فیلم محسوب نمیشود و فیلم میبایست پردازشِ کاراکترها و ارتباطاتشان را ملموس کند. در ادامه ارتباط «شکیب» و «لادن» تا زمان آن انفجارِ آنی، تصادفی و بدون پیشزمینه و مشخص نبودن وضعیت «لادن» و مرگ احتمالی وی، پرسشی که هست این است که ارتباط «شکیب» و «لادن» چگونه پیش میرود؟ چه چیز وجود «لادن» را برای «شکیب» خاص میکند؟
تنها چیزی که تاحدودی کمی پرداخت میشود، صحبتکردنهای «شکیب» با «لادن» (در قالب تماسهای تصویری) میباشد که البته آن هم بدون خاصیتبخشی ملموسی است. این مکالمههای کوتاه به این دلیل جالب توجه میشود که ما «شکیب» را فردی کمصحبت و ظاهراً درونگرا میبینیم اما گویا «لادن» شخص خاصی برای او است (جدای از مکالمات ناشنوایی این دو) که «شکیب» وقتش را برای او میگذارد.
اما درکل هرچه که در رابطهی این دو کند و کاو و دقت کنید بازهم اثریبخشی متقابلی میان این دو نمیبینید، حتی علت عینی و ملموس منصرف شدن «شکیب» از رانده شدن از «لادن» و او را به صاحبانِ کاریاش پس ندادن، ملموس و عینی نیست، مگر یک دلسوزیِ عامیانه. حتی وجودِ «شکیب» برای «لادن» نیز حضوری موثر نیست مگر عمل مدافعانهی «شکیب» که پیش چشمانش میآید.
در مجموع در رابطهی این دو خاصیتبخشی نمیتوان پیدا کرد که بتوان بر روی آن دست گذاشت و به آن اشاره کرد تا در نهایت گفت این مورد باعث شخصیت پردازی دو طرف و سمپات شدنِ مخاطب به این دو نفر شده است.
اما راکد بودن، تکبعدی پیش رفتن و درکل سطحینگری فیلم که البته با تکیه و ارجاعاتِ نمادگرایانه و بعضاً تأویلی از جانب «هومن سیدی» همراه است (همچون غذا خوردن گروه فیلمسازی و کارگران در یک قاب و تضاد مشهودِ وضعیتشان)، که تا اواسط، فیلم برای ما شاید با ارفاق قابل تحمل باشد، ولی در یک سوم انتهایی فیلم و پس از مرگِ محتملِ «لادن»، اثر وارد یک شو و نمایش هوچیگری و عربدهکشی های کلیشهای و زننده سینمای اجتماعی میشود که به شدت برای مخاطب پسزننده و ناامیدکننده میتواند باشد.
گروه فیلمسازی که پیش از این تنها در پسزمینه روایت بودند و تنها قابلیتِ راهاندازانه برای شغلِ «شکیب» داشته اند و نه بیشتر، به یکباره به سرکردگیِ تهیهکننده فیلم (نصرتی) وارد فازِ عربدهکشی و شلوغکاریهای زننده میشوند و به دنبالش حتی کارگردانی که تنها بیشتر صدایش شنیده میشد هم به زمینه سکانسها آمده و با غرور به فخرفروشی و تهدید میپردازد!
این عوامل جملگی از صفر تا صدشان ذرهای پرداخت ندارند و بدتر اینکه فیلم «شکیب» را نیز وارد این فازِ کلیشهای بزن بهادریها میکند، آنهم زننده و حتی به طور طولانی. کاراکتری آرام و اغلب منفعل در رفتار به یکباره با مرگ «لادن» (که ابداً برای مخاطب ملموس و دارای حس نیست) تغییری وارونه کرده و به دنبال احقاق حق میرود!
در این بین ذرهای در خلوتش صداقت ندارد تا با یاد «لادن» یا خاصیتی از حضور او تنها باشد. فقط و فقط به دنبال کشمکش و نزاع با گروه فیلمسازی میباشد و در نتیجه هم میشود دقایق پایانی فیلم که مثلاً اینبار «شکیب» در قامت خوی درندگی و آدمکشی «آدولف هیتلر» درآمده و کاملاً بیاحساس دست به قتل عامِ گروه فیلمسازی میزند؛ غیرقابل باور، نمادین ، استعارهای و البته در توهم خود مهمدانی.
همچنین میتوان گفت «هومن سیدی» یحتمل با فیلم «جنگ جهانی سوم» توهم “خودمهمدانیاش” اوت کرده و به صرف دو جایزه در فستیوال ونیز تشدید هم میشود. اما آثار “اسم در کردهتری” نیز در تاریخ سینما بوده اند که به صرف بردن جایزه، تاریخ انقضایشان سرآمده. در این بین باید به بازی نسبتاً خوب «محسن تنابنده» نیز اشاره کرد که متأسفانه با شخصیتپردازی ضعیفِ فیلم شدیداً هدر رفته و حیف میشود.
در نهایت فیلم «جنگ جهانی سوم» با یک تکنیکزدگی در تدوین و دکوپاژها (مخصوصاً در نماهای باز) که کپی دسته چندم از آثار مستقلِ (اصطلاحاً هنری) سینمای اروپا میباشد و به صرف یک پرداخت و ارتباط سطحی که همان را هم در آخر با هوچیگری فاتحهای برایش میخواند، به یک اثر شدیداً یکبارمصرف تبدیل میشود. همچنین امیدواریم اهل تعارف و تمجیدهای بادکننده برای این فیلم نباشید و محوِ مضمون، بازی یا تکنیک نشده باشید. در این اثر از جنگ درونی خبر نیست چه برسد به جنگ جهانی؛ هوچیگری است و دیگر هیچ.
منبع gamefa.com