پنج‌شنبه , می 9 2024

تأملی در هویت | درباره فیلم چهره دیگری اثر هیروشی تشیگاهارا

هویت چیست و چگونه شکل می‌گیرد؟ آیا تغییر می‌کند یا در طول زندگی ما ثابت می‌ماند؟ چقدر هویت انسان با چهره مرتبط است؟ تعاملات اجتماعی و نقش‌هایی که ما در جامعه ایفا می‌کنیم چگونه می‌تواند بر آن تأثیر بگذارد؟ اینها برخی از سوالاتی است که توسط فیلم چهره دیگری (The Face of Another) مطرح می‌شود، فیلمی محصول 1966 که توسط هیروشی تشیگاهارا (Hiroshi Teshigahara) و بر اساس رمانی از کوبو آبه (Kōbō Abe) ساخته شده است.

فیلم The Face of Another داستان آقای اوکویاما (با بازی تاتسویا ناکادای) را روایت می‌کند که در اثر تصادف در محل کارش صورتش آسیب دیده است. آنقدر این زخم‌ها برای دیگران زننده و ترسناک هستند که او ترجیح می‌دهد برای پنهان کردن آن‌ها بانداژ بپوشد. از دست دادن چهره تأثیر شگرفی بر زندگی او می‌گذارد و همه جنبه‌های آن از جمله رابطه او با همسرش و مهمتر از همه درک او از خودش را تغییر می‌دهد. در نهایت، او با پزشکی آشنا می‌شود که قسمت‌های آسیب دیده بدن بیمارانش را با پروتزهای طبیعی جایگزین می‌کند. با این حال، دکتر (به طور دقیق‌تر یک روانپزشک) بیان می‌کند که او آن قسمت‌های آسیب دیده بدن را درمان نکرده بلکه شکاف‌های ذهن را پر می‌کند و درنهایت او ماسکی برای اوکویاما می‌سازد.

آقای اوکویاما – زندگی بدون چهره

در اولین برخوردمان با آقای اوکویاما در فیلم چهره دیگری، او در حال گفتن شرح حادثه به پزشک است و عملا چیزی به نام صورت ندارد و به جایش تصویر ایکس‌ری‌ متحرکی از نمای نزدیک جمجه‌اش نمایش داده می‌شود. این اتفاق فقط یک آسیب فیزیکی نیست. چیزی که وضعیت اوکویاما را تقریبا غیرقابل تحمل می‌کند این است که او در آن واحد احساس تنهایی کرده و در نظرش دیگران تصادف آن را به خاطر نمی‌آورند و طوری رفتار می‌کنند که انگار اتفاقی نیفتاده است. اما در عین حال مجبور است بانداژ بپوشد تا از نگاه افراد شوکه شده دوری و شاید از این فکر آزاردهنده مبنی بر تبدیل شدن به یک هیولا جلوگیری کند.

ماسک اوکویاما در فیلم چهره دیگری

در ابتدا، او در تلاش است خود را متقاعد کند که چهره مهم‌ترین چیز یک فرد نیست بلکه روح به عنوان اساس هویتش دست نخورده است. اما با گذشت زمان، او متوجه می‌شود که قضیه به این سادگی و صورت فقط لایه‌ای از پوست بالای گردن نیست. صورت وسیله ارتباط با مردم، جامعه و از همین راه، وسیله ارتباط با خویش است. درنهایت با از دست دادن چهره، فرد تمام ارتباط خود را با دنیای بیرون و ارتباط با خود را از دست بدهد. همانطور که اوکویاما می‌گوید:

صورت دریچه ذهن بوده و بدون آن، ذهن خاموش است. هیچ ارتباطی وجود ندارد و ذهن می‌ماند تا خورده شود و سرانجام از هم بپاشد.

ارتباط اوکویاما با دنیای بیرون بدتر می‌شود. حتی ارتباط با نزدیک‌ترین افراد، مانند همسرش نیز از این قاعده مستثنی نمی‌ماند. عامل اصلی که او را به ساختن ماسک سوق می‌دهد، طرد شدن از سوی همسرش است.

درست قبل از ساختن ماسک، اوکویاما زندگی متفاوتی را برای آن ترتیب می‌دهد. او به همسرش می‌گوید که به یک سفر کاری می‌رود و دو آپارتمان اجاره می‌کند: یکی برای خودش و دیگری برای ماسک. از این به بعد او، هرچند نه برای مدتی طولانی، زندگی دوگانه‌ای خواهد داشت.

چهره به عنوان بخشی از تعامل اجتماعی

تمرکز اصلی اوکویاما پس از ساختن ماسک، اغوا کردن همسرش است. از این رو او مثلث عشقی عجیبی با خود، همسرش و نقاب ایجاد می‌کند. چیزی که او در این بازی پیش بینی‌ نکرده این است که همسرش آن را می‌بیند. او در واقع یکی از دو نفری است که فریب نقاب او را نمی‌خورد. دیگری یک دختر معلول ذهنی، دختر سرپرست آپارتمانش است. اگر چهره را جزء جدایی ناپذیر تعامل اجتماعی بدانیم، تعجب آور نیست که چهره برای کسانی که نقش‌های اجتماعی برایشان مهم است، معنادار خواهد بود و از همین رو دختر معلول ذهنی به این مقوله توجهی نمی‌کند.

همین امر در مورد همسر اوکویاما نیز صادق بوده زیرا رابطه او با همسرش مستلزم برداشتن نقاب‌ها از یکدیگر است. او پس از تلاش ناموفق شوهرش برای اغواگری با عنوان ماسک، به همسرش می‌گوید:

در عشق، همه ما سعی می‌کنیم نقاب یکدیگر را برداریم.

این سخنان ادامه گفتگوی قبلی آن‌ها در مورد استفاده از آرایش به عنوان ماسک است. به گفته همسر اوکویاما، در زمان‌های قدیم پنهان کردن چهره‌ای با آرایش توسط زنان نشانه‌ی فروتنی بود اما از دید همسر اوکویاما آسیب پذیری فرد را نیز پنهان می‌کند. زنان همیشه از «نقاب‌هایی» که می‌پوشند آگاهند و واقعیت را پنهان نمی‌کنند. انسان باید در آگاهی کامل باشد و بین ماسک و خود واقعی تمایز قائل شود و در دام یکی شدن با نقابش نیافتد. از این رو تعجب آور نیست که زن ماسک را دید اما به هر حال بازی همسرش را ادامه داد. در نظر همسر این یک بالماسکه برای هر دوی آن‌ها بود. اما اوکویاما بازی نمی‌کرد بلکه شخصیتش را به ماسک فروخته بود.

ایجاد هویت مصنوعی

ساختن ماسک برای پزشک آقای اوکایاما، یک جور آزمایش است و او برای اولین بار یک صورت کامل را جایگزین می‌کند. تعویض انگشت، دست، گوش یا سایر قسمت‌های بدن، شکاف روح بیمار را پر می‌کند. اما جایگزین کردن چهره، با توجه با تأثیرش بر هویت فرد، یک سطح متفاوتی از تغییر است. از این رو، دکتر به اوکویاما هشدار می‌دهد که مراقب ماسک باشد زیرا می‌تواند او را تغییر دهد. پزشک خطری که ممکن است ماسک به همراه داشته باشد را درک می‌کند:

ماسک‌ها می‌توانند تمام اخلاق انسانی را به کلی از بین ببرند. نام، موقعیت، شغل و… همه‌ی این برچسب‌ها دیگر اهمیتی ندارند. همه با هم غریبه می‌شوند. تنها بودن طبیعی‌است و در موردش نیازی به احساس گناه وجود ندارد.

روان پزشک و اوکویاما در فیلم چهره دیگری

شکل و شمایل مطب دکتر نیز از نکات جالب فیلم چهره دیگری است. مطب یک مکان سورئال پر از اعضای مصنوعی بدن و صفحه نمایش شفاف با نقاشی‌هایی مانند خطوط لانگر یا مرد ویترویوسی لئوناردو داوینچی است. در دنیای مدرن دکتر فرانکنشتاین ممکن است چنین مطبی داشته باشد. این طبیب از غیر زنده نیز موجود زنده می‌آفریند. ماسک لاستیکی که روی صورت مرد گذاشته می‌شود، به تدریج زنده خواهد شد. او می‌گوید که این چیزها با قوانین طبیعی تداخل می‌کنند. اگر آزمایش ماسک اوکویاما موفقیت‌آمیز باشد، این مطب از آن دست مکان‌هایی است که می‌توان در آن انسان مصنوعی ساخت:

من می‌توانم آن‌ها را به صورت انبوه تولید کنم. چهره‌ای که به راحتی جدا می‌شود. دنیایی بدون خانواده، دوستان و دشمنان. هیچ جنایتی وجود نخواهد داشت زیرا هیچ جنایتکاری وجود نخواهد داشت، هیچ کس به دنبال آزادی نخواهد بود زیرا ما همه آزاد خواهیم بود، هیچ کس فرار نخواهد کرد زیرا جایی برای فرار وجود نخواهد داشت. تنهایی و دوستی یکی خواهد بود. نیازی به اعتماد بین مردم نخواهد بود. هیچ سوء ظن و خیانتی وجود نخواهد داشت.

به نظر می‌رسد این داستان شبیه یک کابوس است، در واقع یک مکان وحشتناک برای زندگی. اما او می‌افزاید: «دنیایی مثل آن نمی‌تواند وجود داشته باشد.» اگرچه در پایان فیلم چهره دیگری نگاهی اجمالی به این امکان می‌اندازیم و ناگهان دکتر و اوکویاما خود را در میان انبوه افراد بی‌چهره می‌یابند؛ انبوهی از افراد تنها.

نابودی هویت

خط داستانی، اوکویاما را با دردسر تنهاییش به زن جوان زیبایی که صورتش از یک طرف مخدوش شده، متصل می‌کند. این داستان در واقع فیلمی است که اوکویاما دیده و برای همسرش نقل کرده. این دختر ظاهرا قربانی بمب گذاری ناکازاکی است. او کمتر از اوکویاما تنها نیست، بچه‌ها او را به عنوان یک هیولا می‌بینند، مردان جوان به محض دیدن زخم‌های او پا پس می‌کشند. درست همانطور که اوکویاما فکر می‌کند که اگر وضعیت او نتیجه جنگ باشد برای او راحت‌تر است، دختر نیز فکر می‌کند که جنگ می‌تواند او را نجات دهد. تنها افرادی که او را می‌پذیرند سایر قربانیان جنگ هستند، بیماران بستری در مرکز بهداشت روان، مردان نظامی سابق که در ذهن خود به زندگی در جنگ ادامه می‌دهند، و همچنین برادرش است که سعی می‌کند در تنهایی او را همراهی کند.

این خط داستانی که به موازات رابطه اوکویاما با همسرش نشان داده می‌شود و تضاد بین نگرش دختر به تنهایی خود و نگرش اوکویاما به او را روایت می‌کند. آسیب یکسان است، هر دوی آن‌ها عمیقا تنها هستند. اما تصمیماتی که می‌گیرند، کاملاً متفاوت است. در نهایت این دختر خود را از نظر فیزیکی و تصویر ظاهری جدا می‌داند، در حالی که اوکویاما روحش را حذف کرده و ارتباط خود را با دنیا قطع می‌کند.

پژواک‌های جنگ

یک مضمون در فیلم چهره دیگری وجود دارد که منحصراً به موضوع هویت مرتبط نیست، اما حضور آن در سراسر فیلم محسوس است، جنگ جهانی دوم. پیشینه‌ی دختر و بیماران در بیمارستان روانی به این موضوع اشاره دارد. همچنین در صحنه تلاش برای سوء استفاده از دختر توسط یکی از بیماران روانی، صحبت‌های هیتلر مخلوط با صداهای ناراحت کننده موسیقی متن فیلم Toru Takemitsu شنیده می‌شود. اشاره دیگر به جنگ و تأثیر آن در رستورانی که اوکویاما و روانپزشک به آنجا می‌روند، اتفاق می‌افتد. رستورانی با سبک غربی، آبجو و خواننده‌ای که والس آلمانی تاکمیتسو را می‌خواند.

این‌ عناصر اشاره‌ای به نفوذ سرکوبگرانه و مخرب جنگ دارد، تأثیری که باعث پوچی در روح مردم می‌شود و شاید نزدیک‌ترین چیزی به دنیای متصور روانپزشک باشد و در واقع این نمونه نمادین «تولید انبوه» ماسک‌ها است.

زندگی ماسک

صحنه اصلی فیلم چهره دیگری جایی است که روانپزشک برای اولین بار ماسک را روی صورت اوکویاما می‌گذارد. در ابتدا، اوکویاما ماسک را به عنوان بخشی از خودش احساس نمی‌کند. اما روانپزشک به او اطمینان می‌دهد که به تدریج فرآیند تکمیل شده و به او یک آرامبخش تزریق می‌کند تا اوکویاما آرام شود. با این حال، به نظر می‌رسد هدف اصلی این است که به اوکویاما اجازه دهد ماسک را بپذیرد یا به عبارت دیگر تسلیم آن شود. نحوه فیلمبرداری این قسمت از گفتگوی دکتر و اوکویاما از نظر پویایی قدرت جالب است. دوربین کج می‌شود و روان‌پزشک را نشان داده که روی اوکویاما خم می‌شود و اوکایاما همچنان اصرار دارد خودش باشد، اما دارو اثر می‌گذارد و او دیگر مقاومت نمی‌کند.

این پویایی در آخرین صحنه که در آن اوکویاما در نقش ماسک، روانپزشک را می‌کشد، معکوس می‌شود. لبخندی که دکتر به او آموخته تا طبیعی‌تر به نظر برسد، اکنون بازتاب یافته است. دکتر درست قبل از اینکه «آفرینش» او را از پشت خنجر بزند، لبخند را دریافت می‌کند. ماسک خالق خود را می‌کشد تا آزادیش را پس بگیرد. اکنون اوکویاما هیچکس نیست و همچنین می‌داند که او تنها کسی نیست که تنهاست. روانپزشک به او می‌گوید:

آزادی همیشه یک چیز تنها است. برخی از ماسک‌ها از بین می‌روند برخی دیگر خیر.

آخرین برداشت به وضوح نشان می‌دهد که ماسک اوکویاما دیگر از تنش خارج نخواهد شد.

The Face of Another15 700x522 1

ماسک‌هایی که می‌زنیم

همه ما در طول زندگی خود از ماسک‌های مختلف استفاده می‌کنیم و این بخشی از انسان بودن و زندگی در جامعه است. اما خطر زمانی در انتظار ماست که خط باریک بین خودمان و نقاب را نادیده بگیریم. خطر همان همزاد پنداری با نقاب ماست و می‌تواند آزادی خیالی به ارمغان بیاورد، اما آنچه ما از آن آزادیم، در واقع هویت و اخلاق ماست.

جامعه‌ای که روانپزشک در فیلم چهره دیگری توصیف می‌کند، تاسف بار اما تصور آن به طرز عجیبی آسان است. چرا پزشک ادعا می‌کند که همچین جهانی نمی‌تواند وجود داشته باشد؟ در آن دنیا، ما می‌توانیم هر کاری که بخواهیم انجام دهیم. اما اگر هویت نداشته باشیم خواسته‌ی حقیقی ما چه خواهد بود؟ نقش‌هایی که بازی می‌کنیم فقط در حدی مفید هستند که به هویت اصلی ما کمک و ارتباط آن را با دیگران ممکن کنند. فقط از این طریق می‌توانیم بخشی از جامعه باشیم و تنها از این طریق جامعه می‌تواند وجود داشته باشد زیرا اساساً جامعه بر این ارتباطات بین افراد متکی است.

به خواندن ادامه دهید:

منبع:
25yearslatersite


منبع psarena.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

5 × 2 =