[ad_1]
تعداد کمی از بازیها دارای شخصیتهای پرجزئیات و داستانهای ظریف مانند Red Dead Redemption و Red Dead Redemption 2 هستند. تاریخچه خیالی در غرب وحشی بازیها به اوایل دهه ۱۷۰۰ در زمان تأسیس سنت دنیس (Saint Denis) بازمیگردد، اما داستان این دو بازیها به خودی خود مملو از رویدادهای مهم هستند که یک بازه زمانی ۱۵ ساله را پوشش میدهند. در این مقاله به معرفی داستان سری Red Dead Redemption در خط زمانی مرتب خواهیم پرداخت و خلاصهای از ماجراها و روایت داستانی جذاب آن را ارائه میدهیم. مدنظر داشته باشید که این مطلب حجم زیادی از داستان هر دو بازی را فاش خواهد کرد.
داستان سری Red Dead Redemption، رستگاری در غرب وحشی
داستان بازی های Red Dead Redemption 2 و Red Dead Redemption داستان غمانگیز روزهای رو به مرگ عدالت و قانون شکنان را روایت میکنند. این روایت از طریق چشمان سه شخصیت خاص دیده میشود – که مسلماً همه آنها حتی شخصیتهای اصلی این داستان نیستند – اما در واقع این بازی داستان افراد متعددی است که همگی به نوعی به دنبال رستگاری خود هستند و توسط گروه خلافکاران Van der Linde به هم گره خوردهاند.
اگرچه طرح قابل بازی بازیها تنها بخش کوچکی از داستان بزرگتر دنیای Red Dead Redemption است، اما آنقدر مملو از لحظات و رویدادهای شخصیتی مهم است که نیاز به پوشش جزئیات دارد. بازیکنان اگر به اندازه کافی دنیای RDR2 و Red Dead Redemption را کاوش کنند، میتوانند مقدار زیادی داستان و داستان اضافی را به دست آورند. برخی از نمونهها صحنههای گفتگوی مستقیمی هستند که در مورد چیزهایی که در گذشته اتفاق افتاده است صحبت میکنند، در حالی که برخی دیگر در روزنامهها، مجموعهها، یادداشتها و در مورد RDR2، در دفتر خاطرات آرتور یافت میشوند.
سال ۱۸۹۹- داستان بازی Red Dead Redemption 2
آغاز پیشدرآمد بازی
روایت اصلی RDR2، پیش درآمدی برای بازی اصلی، به طور کامل در سال ۱۸۹۹ اتفاق میافتد. همانطور که بازی در کوههای برفی کولتر آغاز میشود، باند در پی رویدادهای کشتار بلک واتر(Blackwater Massacre) با داچ ون (Dutch van der Linde) و دست راستش هوزیا متیوز (Hosea Matthews) مخفی شده و به شدت در تلاش هستند تا باند خود را آزاد نگه دارند. شخصیت قابل بازی آرتور مورگان (Arthur Morgan) در حالی که برای کمک به رهبر و کسی که او را پدرش میداند تلاش میکند، روایت را به جلو میبرد. در جستجوی سرپناه و تدارکات، آرتور، میکا بل (Micah Bell) و داچ خانهای را پیدا میکنند که در آنجا با یک باند رقیب به نام اودریسکولها (O’Driscolls) به هم میرسند. این اولین درگیری بزرگ بازی را میسازد، دشمنی بین باند داچ و اودریسکولها را معرفی میکند و ارتباط بین میکا، آرتور و داچ نشان میدهد که نقش اصلی را در داستان بازی میکنند.
همچنین در اینجاست که داستان برای اولین بار سیدی آلدر (Sadie Adler)، صاحب خانهای که اودریسکولها او را بیوه کرده بود، معرفی میکند. به خاطر متد سنتی Van der Linde، باند او را قبول میکند. سیدی در ابتدا ترسو به نظر میرسد و در ابتدا چندان درگیر داستان نیست، اما به سرعت به یکی از مهمترین شخصیتهای RDR2 تبدیل میشود. قبل از اینکه این اتفاق بیفتد، آرتور و خاویر اسکوئلا (Javier Escuella) باید جان مارستون (John Marston)، قهرمان بازی Red Dead Redemption را که در حین جستجو گم شده است، پیدا کنند. آرتور و خاویر سرانجام جان را در کوههای برفی پیدا میکنند که توسط گروهی از گرگها زخمی شده است. پس از بازگرداندن سالم او به کمپ، توجه به اودریسکولها معطوف میشود که کمپ آنها در نزدیکی است. همراه با خاویر، میکا، داچ، لنی سامرز (Lenny Summers) و بیل ویلیامسون (Bill Williamson)، آرتور به آنجا میرود تا با کلم اودریسکول (Colm O’Driscoll)، رهبر باند رو در رو شود.
این اولین باری است که بازیکنان میبینند که داچ با انتقام گرفتن از قوانین شرف خود میگذرد، و او این مسئله را با گفتن اینکه اودریسکولها را از حمله دور نگه میدارد و اطلاعاتی درباره شغلی که اودریسکولها روی آن کار میکردند، توجیه میکند. داچ به سرعت فاش میکند که این یک دروغ است، با این حال، وقتی کولم در حال رفتن دیده میشود و داچ هیچ کاری در مورد آن انجام نمیدهد؛ بیان میکند که دزدیدن امتیاز کولم اگر او زنده نباشد و از آن مطلع شود، لذتبخش نخواهد بود. پس از یک تیراندازی متعاقب آن با اودریسکولها که در زمان خروج کولم باقی ماندند، آرتور یکی از اعضای باند رقیب، کایران دافی (Kieran Duffy) را دستگیر میکند.
در یکی از لحظات شگفتانگیز RDR2، داچ از کشتن کایران چشم پوشی میکند و به طور آزمایشی به او اجازه میدهد به باند بپیوندد. داچ با اطلاعاتی از اردوگاه اودریسکول، باند را در یک سرقت قطار رهبری میکند. این قطار متعلق به Leviticus Cornwall است، مجموعه خیالی بازی از سرمایهداران اولیه آمریکایی مانند واندربیلت و راکفلر و با سرقت این قطار Cornwall نقشه انتقام خود را میکشد. او ماموران پینکرتون (Pinkertons) را با نامهای اندرو میلتون و ادگار راس را به دنبال باند Van der Linde میفرستد، که مشکلات آنها از کشتار Blackwater و دشمنی آنها با اودریسکولها را حل کنند. در این مرحله، داچ متوجه میشود که سبک زندگی غیرقانونی این باند رو به پایان است، زیرا آمریکا به سرعت در حال حل و فصل مشکلات مرزهای غربی خود است. آنچه در ادامه و در داستان میآید مجموعهای از تصمیمگیریهای ضعیف توسط داچ و اشتباهات کسانی است که به او وفادار بودهاند.
خارج از کوهستانها
این باند به نیو هانور (New Hanover) نقل مکان میکند و به دنبال کاری میگردد که بتواند برای همه آنها پول کافی برای بازنشستگی از زندگی جنایی را داشته باشد. در این فصل بازیکنان با اعضای باند بهتر آشنا میشوند، از آرتور و چند نفر دیگر شروع کرده که به ولنتاین میروند تا تدارکات پیدا کرده و سر از موقیعت کارها در بیاورند. در طول ماموریت، مردی آرتور را از بلک واتر میشناسد، و متوجه میشود اعضای این باند چقدر به یکدیگر نزدیکند. در مأموریتهای دیگر آرتور به نامزد سابقش، مری لینتون (Mary Linton) با برادرش جیمی کمک میکند.
بدشانسی باند را دنبال میکند، زیرا مشاغل به سمت جنوب ادامه میدهند و پینکرتونها دائماً به دنبال بند داچ هستند. بعد از اینکه یک دزدی ساده گوسفند در ولنتاین موفقیت آمیز به نظر میرسد، کورنوال با پینکرتون ها ظاهر میشود تا مستقیماً با این باند مقابله کند. تیراندازی خونین داچ را مجبور به فرار میکند که البته موضوعی تکراری برای این گروه قانون شکن در حال فرار محسوب میشود. باند موفق میشود مکان دیگری را برای پنهان شدن در خارج از رودز پیدا کند، جایی که آنها یک فرصت طلایی پیدا میکنند: خصومت بین دو خانواده ثروتمند، بریتویتها (Braithwaites) و گریها (Grays). این باند کارهای زیادی را برای هر دو خانواده انجام میدهد تا شعلههای آتش را برافروخته و از ثروت آنها سوء استفاده کند. با این حال، هر دو خانواده به زودی متوجه میشوند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است. آنها به همراه کلانتر گری رودز در کمین باند قرار میگیرند و گریها، شان مکگوایر، یکی از اعضای باند را میکشند، در حالی که بریتویتها جک را میدزدند. سپس باند با بریتویتها مقابله میکند و همه اعضای خانواده را به جز یکی از آنها سلاخی میکند، سپس در جستجوی جک خانه آنها را به آتش میکشد.
همانطور که باند قبل از بازگشت به عمارت در حال سوختن برای مرگ از کاترین بریتویت فهمیدند، جک به رئیس بدنام اوباش آنجلو برونته ساکن در سنت دنیس فروخته شده است. اما قبل از اینکه آنها بتوانند به دنبال او بروند، داچ با میلتون و راس، دو ماموری که Cornwall فرستاده با آنها روبرو میشود. آنها به داچ این امکان را میدهند که خود را تسلیم کند و اجازه دهد بقیه باند مورد عفو قرار گیرند، اما او دوباره خودخواهی خود را نشان میدهد و قبول نمیکند. میلتون قول میدهد که با تعداد زیادی مامور برای دستگیری باند Van der Linde برگردد، بنابراین این گروه یک بار دیگر مجبور به نقل مکان به اردوگاه میشود. آنها جای دوری نمیروند و در منطقه Shady Belle RDR2 مستقر میشوند، جایی که آرتور و لنی Lemoyne Raiders را نابود میکنند تا بتوانند برای نجات جک به سنت دنیس نزدیک شوند.
حضور باند Van Der Linde در سنت دنیس
پس از چند کار مقدماتی، آرتور متوجه میشود که خانه برونته کجاست و به دنبال او میگردد. همه چیز تقریباً به سمتی پیش میرود، اما برای یک بار هم که شده کمی باهوشها فرمان را به دست گرفته و معامله ای با برونته انجام میشود. باند موافقت میکند که در ازای بازگشت جک، به حساب چند سارق قبر برای برونته برسد. پس از تکمیل کار، برونته باند را به یکی از مهمانیهای خود دعوت میکند، جایی که آنها مهمانی را برای سرنخهای بیشتر، و حتی روایتهای «یک امتیاز بیشتر» را تنظیم میکنند.
به دنبال یکی از سرنخهای هوزیا، Josiah Trelawny موفق میشود چند عضو باند را وارد کازینوی قایق رودخانهای کند که قصد سرقت آنها را دارند، حتی آرتور را در یک تورنمنت پوکر میگذارد تا با فروشنده دوست شود. همه چیز در ابتدا به آرامی پیش میرود، با آرتور که خانه را پشت میز کارتها تمیز میکند، اما به شیوهای مناسب و قانونمدار و وقتی باند به طاق میرسد، همه چیز از کنترل خارج میشود. تمام محرمانه بودن ماجرا از بین میرود و باند لو رفته، در حالی که باند تلاش میکند فرار کند، درگیری با اسلحه رخ میدهد که در نهایت آنها را مجبور میکند از قایق پایین بپرند و به سمت منطقهایی امن شنا کنند.
قبل از اینکه روایت اصلی RDR2 بیشتر پیش برود، آرتور چندین طرح جانبی را دنبال میکند. او به رینز فال، رئیس قبیله بومی آمریکایی Wapiti و پسرش Eagle Flies، کمک میکند تا ارتش ایالات متحده را از سرقت سرزمین قبیله باز دارند، شغلی که دوباره باعث میشود آرتور با Leviticus Cornwall در تماس باشد. پس از بازگشت به کمپ، به او اطلاع داده میشود که برادران فورمن تیلی پیر را ربوده اند. آرتور فوراً برای نجات او به راه میافتد و مطمئن میشود که تیلی دیگر توسط فورمنها تهدید نمیشود. سپس دشمنی با اودریسکولها دوباره به این باند دامن میزند. سیدی به آرتور اطلاع میدهد که کایران گم شده است، اما راز خیلی کوتاه و وحشتناک حل میشود؛ بدن سر بریده او سوار بر اسب میآید در حالی که سر خود را در دست گرفته است. اودریسکولها به سمت باند آمده اما در نهایت عقب رانده میشوند. داچ سپس یکی از دلهرهآورترین جملات خود را بیان میکند و نشان میدهد که چقدر متوهم و شکاک شده است، او به آرتور میگوید که وسعت مشکلات و فرصتهای آنها را نمیبیند و به خاطر اعضای باند از کنار گذاشتن سبک زندگی باند خودداری میکند.
سقوط آنجلو برونته و ترک برداشتن باند Van Der Linde
شهوت داچ برای یک گروه بیقانون، او را وادار میکند تا باند را به شغل دیگری از آنجلو برونته هدایت کند – دزدی در ایستگاه واگن برقی در قلب سنت دنیس که ثابت میکند یک پاپوش بوده، زیرا برونته در تلاش است تا چند کار را از گردن خود باز کند. آرتور، داچ و لنی باید یک واگن برقی را ربوده و از شهر خارج شوند. اگر قبلاً برای باند آشکار نبود، کاملاً مشخص میشود که آنها واقعا روی لبه تیغ و سقوط هستند.
با این حال، زمانی که نامزد سابقش دوباره با آرتور تماس میگیرد، روایت برای مدت کوتاهی تغییری غیرمنتظره پیدا میکند. او به مری کمک کند تا پدرش را از نابودی خود باز دارد، سکانسی که به عنوان استعارهای از نحوه حرکت آرتور و سایر اعضای باند به سمت مرگ خود عمل میکند. پس از کمک به او، یک فرصت دیگر به آرتور داده میشود تا به عنوان یک قانون شکن از زندگی خود دور شود تا با شخصی که دوستش دارد زندگی کند، اما او قبول نمیکند. این تا حدی به این دلیل است که او یک جنایتکار تحت تعقیب است و نمیخواهد مری به خاطر تخلفاتش مجازات شود، اما تصمیم او به شدت به دلیل تعهد خانوادگی او به باند محکوم به فنای Van Der Linde است.
پس از بازگشت آرتور به باند، داچ دوباره به قوانین اخلاقی خود خیانت میکند. هوزیا یک شغل جدید فوق العاده برای آنها آماده کرده است، اما داچ میخواهد از برونته برای پاپوش دوختن آنها انتقام بگیرد. آرتور با نشان دادن ایمان نادرست خود، با داچ طرف میشود. باند از یک ماهیگیر محلی میخواهد تا آنها را به عمارت برونته برساند، جایی که درگیری دیگری رخ میدهد. پس از اعزام بسیاری از نگهبانان و بسیاری از قانونگذاران، گروه در نهایت برونته را سوار کشتی میکنند. این باند قصد دارد برونته را بفروشد که بی فایده است، و برونته سعی میکند به آنها رشوه بدهد تا داچ را بکشند. در مبادله متعاقب آن، داچ در عوض برونته را غرق کرده و او را به خورد تمساحها میدهد.
با وجود حوادث پر هرج و مرج، باند RDR2 به برنامه ریزی یک سرقت حماسی از بانک ادامه میدهد. این طرح درست به نظر میرسد، البته اگر گروه در حال حاضر در گل گیر نکرده بود. به محض اینکه آرتور گاوصندوق را غارت میکند، پینکرتونها با تعداد زیادی از مردانی که میلتون وعده داده بود وارد میشوند. هوزیا به گروگان گرفته شده، که باعث میشود داچ از میلتون درخواست مذاکره کند – یک چرخش طعنه آمیز، با توجه به اینکه داچ میتوانست هوزیا و همه را نجات دهد. با این حال، میلتون امتناع میکند و هوزیا را در مقابل باند اعدام میکند. جان اسیر میشود و قبل از اینکه اعضای باندی که دزدی را انجام داده اند بتوانند فرار کنند درگیری، جان لنی را میگیرد.
این باند موفق میشود یک شب در یک ساختمان متروکه مخفی شود قبل از اینکه یواشکی سوار قایق به مقصد کوبا شود. قایق نابود میشود و باند Van der Linde را در سواحل Guarma به جای میگذارد. قبل از اینکه آنها حتی بتوانند قدرت خود را بدست آورند، توسط ارتش محلی اسیر میشوند و به سرعت توسط نیروهای شورشی که علیه حکومت ظالم میجنگند، آزاد میشوند. اما RDR2 در اینجا باقی نمیماند. این باند به جنگجویان شورشی کمک میکند تا نیروهای حمایت کنندهای را که از کوبا وارد می شوند، شکست دهند و پس از موفقیت، به سرزمین خودشان بازگردند.
بازگشت اعضای گروه در Lemoyne
پس از رسیدن به پست تجاری Van Horn، آرتور مستقیماً به آخرین اردوگاه گروه در Shady Belle میرود، جایی که یادداشتی از اعضای باقی مانده که به Lakay نقل مکان کردهاند را مییابد. او آنها را پیدا میکند و مطلع میشود که جان دستگیر شده است، اما دیدار مجدد کوتاه مدت است، زیرا پینکرتونها دوباره به اردوگاه میرسند. باند موفق به مقابله با آنها میشود، اما عزم میلتون به درستی توسط داچ مورد توجه قرار میگیرد، که یکی از اعضای گروه در حال خیانت است. سپس داچ از آرتور و چارلز اسمیت میخواهد تا نقطه جدیدی را در بیور هالو خالی کنند، جایی که مالی، شریک زندگی داچ، در حالت مستی اعلام میکند که پینکرتونها را در مورد مکان آنها مطلع میکرده است و سوزان، او را به خاطر خیانت میکشد.
سپس آرتور موافقت میکند که با سیدی در سنت دنیس ملاقات کند تا در مورد چگونگی نفوذ آنها به زندان سیسیکا برای نجات جان صحبت کنند. در انتظار ملاقات با او، مریضی بر او غلبه میکند و یک غریبه به او کمک میکند تا به دکتر مراجعه کند، جایی که آرتور متوجه میشود که به سل مبتلا شده است. دریافت این تشخیص مرگبار آخرین نقطه عطف برای آرتور است، که شروع تلاش برای اطمینان از اینکه اعضای باقیمانده خانواده منتخب او در آینده زنده میمانند، میکند. بعد از رفتنش او و سیدی بلافاصله جان را نجات میدهند و او را به هالو باز میگردانند، حتی با اینکه داچ گفت که هنوز نمیتوانند به دنبال او بروند. داچ مشکوک میشود و با وجود اینکه مالی میگوید که خود او خبرچین است، به وفاداری آرتور شک میکند و میکا به طور پیوسته به فرد مورد علاقه داچ تبدیل میشود.
با این حال، آرتور به همراه داچ و میکا به آنسبورگ میرود تا با کورنوال برخورد کند. وقتی آنها موفق میشوند در موقعیت قرار بگیرند، داچ از فیلمنامه خارج میشود و در حالی که با پینکرتونها سروکار دارد با کورنوال روبرو میشود. داچ از کورنوال تقاضای میکند تا به آنها ۱۰۰۰۰ دلار و قایق بدهد تا بتوانند با خیال راحت کشور را ترک کنند، که کورنوال طبیعتاً آن را رد می کند. داچ پس از آن سرمایهدار را به هلاکت میرساند و باند را با پینکرتونهای باقیمانده درگیر میکند. سه قانون شکن به سختی فرار می کنند، اما میکا موفق میشود برخی از اوراق کورنوال را در خروج عجولانه آنها بدزدد.
قبل از اینکه بتوان از آنها استفاده کرد، آرتور داچ و سیدی را همراهی میکند تا درگیری دیرینه آنها با اودریسکولها را از بین ببرد، زیرا کلم اودریسکول به اعدام محکوم میشود. این سه نفر باید کار تضمینی انجام دهند، اما مطمئن میشوند که کولم دیگر زنده نیست. با این حال، سیدی، به دنبال انتقام از شوهرش که در ابتدای RDR2 کشتند، به دو اودریسکول باقیمانده در میان جمعیت شلیک میکند و یک تیراندازی خونین آغاز میشود.
هنگامی که وضعیت حل شد، باند یک محموله دینامیت را میدزدد که در مقالات کورنوال شرح داده شده است و از آن برای ایجاد کمین در پل باکوس و قطع منابع دولتی استفاده میکند و تقریباً به قیمت زندگی آرتور و جان تمام میشود. در این مرحله، جان و آرتور نگرانیهای خود را در مورد آینده داچ به یکدیگر ابراز میکنند. با وجود اینکه آرتور مشکلات خاص خود را با جان داشت، او اکنون بیشتر نگران جان و خانواده اش است تا اینکه به داچ وفادار باشد.
گناهان پدر، پرداخته شدن توسط پسران
داستان RDR2 در مورد قانون شکنان محاصره شده به رهبری داچ همچنان ادامه دارد که داچ دوباره از فرصت استفاده میکند و ضربه ای به مقامات وارد میکند. Eagle Flies به کمپ میآید و به باند میگوید که یک اعزام نظامی در فورت والاس اسبهای قبیله او را دزدیده است. تنشها بین Wapiti و ارتش همچنان تشدید میشود، زیرا تجاوزات وحشتناکتر ارتش آشکار میشود و داچ باند را بیشتر به نبرد برای نفع خود سوق میدهد و تنها به دنبال حمله به آنچه که او فکر میکند جلوگیر دنیای موردعلاقه اوست. جستوجوی داچ برای نسخهی خاص خود از آزادی، باند را به حمایت ساختگی از قبیله واپیتی سوق میدهد تا به پالایشگاه نفت کورنوال حمله کنند، که تقریباً قبیله را نابود میکند و باعث میشود که داچ آرتور را ترک میکند تا بمیرد و به یکی دیگر از افراد دیگر خیانت میکند. خانواده کاملا نامیده میشود زیرا داچ ماهیت خودشیفته خود را کاملاً آشکار میکند. با این حال، آرتور و گروه موفق میشوند از این حمله جان سالم به در ببرند و به موقعیت دیگری از «یک آخرین کار» RDR2 برسند. داچ آنچه را که میگوید امتیاز نهایی این باند است، تشریح میکند: رهگیری یک منبع تغذیه دولتی که برای رفع آسیبهای پل تخریبشده باکوس آمده است.
در طول دزدی، جان در حالی که تلاش میکرد تا یک واگن قطار در حال سوختن را آزاد کند و از فرار باند اطمینان حاصل کند، هدف گلوله قرار میگیرد. داچ می رود تا او را نجات دهد، اما کمی بعد برمیگردد و ادعا می کند جان مرده است. باند Van der Linde موفق میشود کار را کامل کند، اما در بازگشت به کمپ، تیلی به آرتور اطلاع می دهد که ابیگیل مارستون دستگیر شده است. داچ تصمیم میگیرد که باند او را به امان خدا ترک کند، تا حد زیادی تحت تأثیر میکا، اما آرتور حاضر نمیشود ابیگیل و جک را بدون پدر و مادر رها کند. سیدی دوباره به آرتور میپیوندد و هر دو به سمت ون هورن میروند. آنها هر کدام از طریق چندین پینکرتون با هم مبارزه می کنند، اما در نهایت، آرتور توسط خود مامور میلتون مورد شلیک قرار میگیرد. میلتون که فکر میکند برنده شده است، به آنها نشان میدهد که میکا در واقع همان خیانتکار گروه بوده است. آرتور برای رهایی یافتن تلاش میکند، اما ابیگیل با شلیک به میلتون با اسلحه سیدی، وضعیت را حل میکند.
وقتی آنها برمیگردند، آرتور از سیدی میخواهد که به ابیگیل، جک و تیلی کمک کند تا در حالی که با داچ و میکا سر و کار دارد، فرار کنند. آرتور میکا را به عنوان خائن اعلام میکند و باند باید تصمیم بگیرد، اما مطمئن نیستند که چه کاری انجام دهند تا اینکه جان مارستون مجروح و تلو تلو خوران میرسد و اعلام میکند که داچ او را رها کرده تا بمیرد. هنگامی که سوزان شروع به جانبداری از آرتور میکند، پینکرتونها از راه میرسند و به میکا حواس پرتی لازم برای کشتن او را میدهند. داچ در نهایت به دو وفادارترین پسر خود خیانت میکند و با میکا طرف میشود و جان و آرتور را خائن میداند که باند آن را میپذیرد. آرتور به جان میگوید که کجا خانوادهاش را پیدا کند، از وسایل او عبور میکند و در نهایت با میکا روبرو میشود. آرتور سپس کشته میشود یا به خاطر زخمهایش میمیرد، زیرا پدرش به او خیانت کرده است، اما موفق میشود حداقل به برادرش کمک کند تا بتواند فرار کند.
سال ۱۹۰۷- پایان داستان Red Dead Redemption 2
زندگی جدید جان
جان، سیدی و چارلز که از عهد خود برای کشتن میکا به خاطر خیانتش، علی رغم درخواست های ابیگیل، او را پیدا میکنند. آنها برای یافتن میکا، یکی از اعضای باند او را میربایند و پس از اینکه محل زندگی میکا را به آنها میدهد، او را اعدام میکنند. هر سه راه خود را از طریق سرسپردگان میکا میجنگند و اجازه نمیدهند چیزی مانع تلاش آنها برای عدالت شود و مرز بین رستگاری و انتقام را محو کنند.
جان و سیدی در نهایت به نظر میرسد که دست برتر را بر میکا دارند تا اینکه داچ با تپانچههای کشیده ظاهر میشود و به میکا اجازه میدهد سیدی را گروگان بگیرد. داچ سعی میکند آنها را متقاعد کند که جان به او و باند خیانت کرده است، اما در حالی که اوضاع پیش میرود ساکت میشود. جان بین میکا رفت و آمد میکند تا سادی و خودش را نجات دهد و در نهایت از داچ میخواهد چیزی بگوید. داچ به سادگی پاسخ میدهد که دیگر حرفی برای گفتن ندارد و بعد به سینه میکا شلیک میکند. او از کمپ خارج میشود و تمام پول ماموریت بلک واتر را برای جان، سیدی و چارلز می گذارد، زیرا دیگر به آن اهمیتی نمیدهد.
سال ۱۹۱۱- داستان اصلی بازی Red Dead Redemption
شروعهای جدید در New Austin
بازی اصلی Red Dead Redemption چهار سال پس از پایان دنباله اتفاق میافتد. جان مارستون یک بار دیگر به زندگی ای که برای فرار از آن بسیار ناامیدانه تلاش کرده بود، بازگردانده میشود، زیرا اقدامات او علیه میکا، اداره تحقیقات را به سمت او هدایت میکند. رهبر جدید دفتر، ادگار راس، خانواده جان را می رباید تا او را مجبور به شکار اعضای باند قدیمی خود، بیل و داچ، که باندهای جدید خود را دارند، کند. صحنه در بلک واتر باز میشود، از همه مکان ها، که به طور قابل توجهی رشد کرده است زیرا مرز همچنان به شهرنشینی ادامه میدهد.
جان با راهنمای ارائه شده توسط مارشال محلی ملاقات میکند و به او میگوید که بیل ویلیامسون و گروهش در فورت مرسر در نیو آستین به سر میبرند. بیل از دیدن عضو قدیمی باند خود که با داچ در برابر جان و آرتور طرف شده است هیجان زده نمیشود و از تسلیم امتناع میورزد. قبل از اینکه جان بتواند تفنگ خود را بکشد، به سرعت توسط یکی از افراد بیل مورد اصابت گلوله قرار میگیرد. او در نهایت در کنار جاده از هوش میرود و توسط بانی مک فارلین پیدا میشود که تمام تلاش خود را می کند تا از جان مراقبت کند، حتی هزینه های درمانی او را نیز پرداخت می کند – کاری که جان با کمک در مزرعه خانوادهاش جبران میکند.
جان یک مهلت کوتاه در آنجا آٰرام میگیرد، یادآوری آرام از زندگی در انتظار او اگر این کار را برای راس تمام کند. زمانی که بیل افرادش را میفرستد تا مزرعه را به آتش بکشند، او به زودی به واقعیت تلخ RDR بازمیگردد. جان پس از کمک به نجات حیوانات و خاموش کردن آتش، با مارشال لی جانسون در چندین کار آماده میشود تا دوباره به دنبال بیل برود. جان و مارشال نقشهای حیله گرانه میسازند تا از یک فروشنده روغن مار به عنوان پوششی برای ورود دزدکی به قلعه استفاده کنند. این طرح به اندازه کافی خوب کار میکند، اما پس از آن، آنها متوجه میشوند که بیل قبلاً از مرز فرار کرده است تا به یکی دیگر از دوستان قدیمی جان، خاویر اسکوئلا، بپیوندد.
روزی روزگاری در Nuevo Paraiso
جان به محض ورود به مکزیک، به سرهنگ آلنده و کاپیتان د سانتا، رهبران دولت محلی که درگیر جنگ داخلی با نیروهای شورشی هستند، معرفی میشود. آن دو با جان قرارداد میبندند که اگر او در به رسیدن هدفشان کمک کند، اطلاعاتی درباره بیل و خاویر به او بدهند. زمانی که جان برای ارتش کار میکرد، با لاندون ریکتس، یک تفنگچی معروف که به هوشیاری تبدیل شده و مخالف رژیم ستیزهجو است، برخورد میکند. جان به طور فعال به هر دو طرف کمک میکند تا به هدف شخصی خود برسند، همانطور که در تصمیمات او، آرتور و داچ در سراسر RDR2 دیده میشود.
کمک به ریکتس در نهایت باعث میشود که جان آبراهام ریس، رهبر نیروهای شورشی را از اسارت دولت آزاد کند. آنها با دیدن ظلم و ستم مردم محلی تحت حاکمیت دیکتاتور فعلی، با جدیت بیشتری به شورشیان کمک میکنند. با این حال، آشکار میشود که، در حالی که هدف ریس هدف خوبی است اما او فقط رهبر معیوب دیگر است، مانند داچ و بسیاری دیگر در سری Red Dead Redemption.
تلاشهای جان برای بازی در هر دو طرف در نهایت باعث میشود که سرهنگ آلنده از او ناامید شده و سعی کند او را اعدام کند. ریس زندگی جان را نجات میدهد و این دو با انگیزههای یکدیگر و با هم کار میکنند تا قلعه ال پرسیدیو را تصرف کنند. در آنجا، جان بالاخره میتواند با خاویر، که در تمام مدت توسط دولت محافظت میشد، مقابله کند و ریس در راهپیمایی خود برای تصرف کشور به پیروزی چشمگیری دست مییابد. با دستگیری یا کشته شدن خاویر، جان به همراه ریس به ویلای آلنده، جایی که هدف واقعی او بیل ویلیامسون، در آنجا اقامت دارد میرود. هنگامی که دود اسلحه در نهایت پاک میشود و بیل دیگر مشکلی ندارد، جان فقط یک کار دیگر برای رسیدن به آزادی دارد.
پسر کو ندارد نشان از پدر
در بازگشت به ایالت الیزابت غربی آمریکا، به جان به خاطر کارش با بیل و خاویر تبریک میگویند. با این حال، ادگار راس به سرعت به او یادآوری میکند که اگر جان بخواهد دوباره خانوادهاش را ببیند، باید با داچ رو در رو شود. جان، راس و دیگر ماموران اداره از طریق چندین برخورد در سراسر منطقه مبارزه میکنند و از هر کسی که میتوانند کمک میگیرند. در نهایت، جان و اداره، همراه با ارتش ایالات متحده، موفق میشوند داچ را در مخفیگاههای باند او دستگیر کنند. پس از یک تیراندازی شدید، بالاخره داچ ظاهر میشود و پوستهای ژولیده و متوهم از خود سابقش را نشان میدهد.
در نهایت، جان داچ را بر روی یک صخره زمین میزند. داچ که همیشه حرف آخر را میزند، سخنرانی دلخراشی میکند و در نهایت به این واقعیت که افرادی مانند او – و جان، در این مورد – نمیتوانند با تغییراتی که در دنیایشان میآید مبارزه کنند، میپردازد. با این حال، او همچنین میگوید که نمیتواند با کسی که هست بجنگد، حتی اگر نام آزادی او دیگر روشی مناسب برای زندگی نیست. داچ به طرز شومی به جان هشدار میدهد که پس از رفتن او، قدرتها فقط به دنبال هیولای دیگری خواهند آمد. سرانجام بر صخره پا میگذارد و سرنوشت خود را با شرایط خودش میپذیرد.
راس ممکن است مشکلساز و کج رفتار باشد، اما به قول خود پایبند است و به جان و خانواده اش (و حتی عمو) اجازه میدهد یک بار برای همیشه در Beecher’s Hope دوباره متحد شوند. جان، جک را به مزرعه مک فارلین میبرد تا با بانی ملاقات کند و سر گاوهایی را که در ابتدای بازی به او وعده داده بودند بخرد. جان مارستون پس از همه چیزهایی که تحمل کرده است، بالاخره میتواند ساکن شود و زندگی صادقانه یک دامدار داشته باشد. با این حال، سخنان جدایی داچ حقیقتی اجتناب ناپذیر بود. با وجود تمام کارهایی که آرتور و جان برای پایان دادن به باند قدیمی خود انجام دادند، هنوز یک عضو بدنام Van der Lindes باقی مانده است: خود جان.
راس با ارتش کوچکی از ماموران و سربازان در مزرعه ظاهر میشود و جان و خانوادهاش را احاطه میکنند. آنها سعی میکنند از خود دفاع کنند، اما شکست خورده و عمو در درگیری اولیه به قتل میرسد. جان، ابیگیل و جک را به انبار هدایت میکند و در آنجا اصرار میکند که آنها فرار کنند و او مهاجمان را مهار میکند. در حالی که خانوادهاش در حال فرار هستند، جان میداند که تنها یک راه برای اطمینان از امنیت آنها وجود دارد. جان با پذیرفتن سرنوشت خود، درست همانطور که آرتور قبل از خود داشت، از انبار خارج میشود تا آخرین موضع خود را در برابر ماموران انجام دهد. هنگامی که اسلحه در نهایت از انگشتان جان میافتد، راس به خاطر اتمام یک کار، سیگار را برای جان روشن میکند. پس از آن، ابیگیل و جک برای دفن جان و عمو، مشرف به مزرعه ای که جان هرگز واقعاً نتوانست از آن لذت ببرد، باز میگردند.
۱۹۱۴- پایان Red Dead Redemption
رستگاری جک مارستون
سه سال پس از مرگ جان، ابیگیل نیز میمیرد و جک مارستون ۱۹ ساله را تنها میگذارد. جک در راه تبدیل شدن به یک تفنگچی تنهاست با این حال و با رفتن مادرش، تصمیم میگیرد تا عدالت را برای مردی که خانوادهاش را ویران کرد، برقرار کند. بر خلاف پایان RDR2، تلاش نهایی جک منظم و مختصر است. او به بلک واتر میرود و به راحتی متوجه میشود که راس اکنون زندگی شاد و بازنشستهای را در دریاچه دون جولیو در اعماق جنوب نیو آستین دارد.
جک راهی دریاچه میشود و خانه مامور بازنشسته را پیدا میکند. همسر راس، امیلی، نسبتاً با تلخی از او استقبال میکند، که از اینکه دفتر ظاهراً همچنان او را برای بازنشستگی آزار میدهد، ناامید است. او جک را به جایی هدایت میکند که راس در کنار رودخانه اردو میزند و جک در نهایت با قاتل پدرش روبرو میشود. با عصبانیت جک، راس به طور کامل او را نادیده میگیرد و میگوید که مرگ جان تقصیر خودش بوده و از تهدیدهای جک برای کشتن او ناراحت نشده است. اما جک اصرار میکند، راس دوئل را می پذیرد و جک او را به سرعت به پایان خودش سوق میدهد.
لحظهای که راس مرده است، جک به هفت تیر خود نگاه میکند و احتمالاً به سؤالات اصلی Red Dead Redemption 2 و Red Dead Redemption فکر میکند: آیا رستگاری برای نسل در حال مرگ قانونشکنها وجود دارد و آیا این راه رسیدن به آن است یا نه؟
منبع par30games.net