شنبه , می 18 2024

یادداشتی بر فیلم City Lights | سینمای انسانی

[ad_1]

هرکس در هر کجای دنیا فیلمی می‌بیند مدیون چارلی چاپلین بزرگ است. او نابغه تکرارنشدنی تاریخ سینما بود که با ساده‌ترین پلان‌ها، با ساده‌ترین داستان‌ها، با ساده‌ترین بازیگران سخت‌ترین فیلم‌های تاریخ را می‌ساخت. به نظر من صحنه پایانی فیلم City Lights یکی از درخشان‌ترین صحنه‌های تاریخ سینماست و امروز با پیشرفت تکنولوژی همچنان ساخت این صحنه غیرممکن است. در ادامه متن همراه پی اس ارنا باشید تا نیم نگاهی به فیلم City Lights محصول سال 1931 بیاندازیم.

tumblr 9cd4d0d8331bcd62ac7a37de6c33fabc 01521153 1280 1

چاپلین یکی از  مهم‌ترین و بزرگترین منتقدان صدا در سینما بود. او همچنان با ساخت فیلم‌های صامت، مخالفت خود را با اُبژه تکنولوژی اعلام می‌کرد. اما وقتی چاپلین می‌خواست فیلم City Lights را بسازد، با صدا کار جالبی کرد. او نخست سعی کرد یکی از بهترین فیلم‌های عمرش را بسازد و با این کار  به نوعی علیه سینمای ناطق طغیان کند. صحنه نخست را به خاطر بیاورید. ولگرد روی مجسمه آزادی و عدالت و برابری خوابیده است. شهردار برای مردم سخرانی آتشینی می‌کند اما مخاطب  چه می‌شوند؟ صداهای عجیب و غریب! گویی چاپلین می‌خواهد آن رویِ کمونیستی خود را نشان دهد و بگوید که وعده‌های سرمایه‌داری پوچ است. در صحنه بعدی چاپلینِ ولگرد و گرسنه با آن لباس‌های پاره‌اش روی مجسمه برابری و عدالت، کمدی خلق می‌کند. او بالا و پایین می‌رود و با همان لباس‌های پاره‌اش مهمانیِ لباس شیک‌ها را بهم می‌زند.

سپس نوبت ملاقات با  دختری زیبا، نابینا و گل فروش می‌رسد. در یک صحنه بسیار ساده اما مهم دختر زیبا چاپلین را با یک جنتلمنِ پولدار اشتباه می‌گیرد و عاشق او می‌شود. شاید این صحنه چیزی راحت و ساده به نظر برسد اما لازم به ذکر است که این صحنه در 6 ماه فیلمبرداری شده است! یعنی چاپلین به قدری این صحنه را مهم می‌دانست که اجازه نمی‌داد حتی کوچکترین ایرادی در آن باشد. چاپلین در این صحنه و از روی آن کمال‌گرایی همیشگی‌اش بازیگر نقش دختر یعنی ویرجینیا چریل را اخراج کرد و بازیگری دیگر آورد. او تمامی صحنه‌ها را از نو فیلمبرداری کرد و بعد از مدتی پی برد که ویرجینیا چریل بهترین گزینه بوده است پس دوباره به سراغ او رفت!

این صحنه با تمام مکافات ضبط شد. چاپلین با دوربینی ساده اما به شدت فُرمیک حس خلق کرد. حس چیست؟ مهم‌ترین وظیفه هنر. یک کلوزآپ از دختر، یک کلوز آپ از ولگردی که گل سفید را بو می‌کند و یک مدیوم شات که این دو را در تصویری زیبا کنار هم می‌گذارد. دقت می‌کنید؟ سه شات ساده چنان عشقی را خلق می‌کند که ولگردِ ما را مجبور به انجامی کاری مهم می‌کند، ولگرد قصد دارد هزینه درمانِ دختر نابینا را بدهد.

MV5BNTIzODMwODU2NF5BMl5BanBnXkFtZTcwNzY3NzE5Ng@@. V1

چاپلین یک چپ به تمام عیار بود و این تفکر او در تمامیِ فیلم‌هایش بازتاب داشته است. عصر مدرن، دیکتاتور بزرگ و حتی سیرک که در آخر ستاره سرخ را در دست داشت. در فیلم City Lights نیز چنین است. او برای پیدا کردنِ پول به هر دری می‌زند و در آخر با یک بورژوازی آشنا می‌شود. بورژاوزی که تنها در حالت مستی چاپلین را دوست دارد! اینجا پیام چاپلین خیلی ساده و عمیق است. بورژوازی هیچ صنمی با پرولتاریا ندارد و تنها وقتی این دو فارغ از طبقه و نژاد دوست هم می‌شوند که یکی از آن‌ها مست باشد…! عجب کاری کرده این چاپلینِ بزگ! شگفت‌انگیز است! این روزها با هزارانِ فیلم مبتذلِ و زردِ مثلا طبقه محور،  هنوز هیچ فیلمی نتوانسته انسانیت را به تصویر بکشد و هنوز هیچ فیلمی نتوانسته به این حد درست، خلاقانه و هنری نقدی بر جوامع سرمایه‌داری باشد.

نگاهِ چاپیلن نیز اینجا شگفت‌انگیز است. او وارد خانه مرد پولدار می‌شود و مردِ پولدار نیز به او کلی پول می‌دهد. سپس وقتی مرد به هوش می‌آید سریع به پلیس زنگ زده و ولگرد دستگیر می‌شود. در دنیای چاپلین تنها در یک حالت فقیر می‌تواند در خانه پولدار حضور داشته باشد و آن برای دزدی است! چه نگاه نقادانه و انسانی.

MV5BMTM5OWE3N2ItODhlMC00MjIzLWEwMjEtYWYwZGI3NWM3ZDM1XkEyXkFqcGdeQXVyNjQ2NDA2ODM@. V1

مسئله بعدی عشقِ ولگرد به دختر نابیناست. نابینا عاشق که شده؟ یک پولدارِ جنتلمن که کلی پول دارد و با ماشینِ لوکس، او را به خانه می‌برد و حتی پولِ اجاره خانه را نیز می‌دهد. این تصویر دخترِ زیبا از ولگرد است. اما ولگرد به راستی کیست؟ خب از اسمش همه‌چیز  مشخص است: ولگرد. او نه پول دارد، نه کار و نه حتی یک دست لباس درست و حسابی. اما در عوض عاشق است و مهمتر از همه انسان. او می‌خواهد دخترِ نابینا را نجات دهد اما سوال این است که چگونه؟

ولگرد دست به هر کاری می‌زند. کار می‌کند. گدایی می‌کند و در آخر تصمیم می‌گیرد بوکس بازی کند. سکانسِ بوکس نیز فوق‌العاده است. چاپلین تنها با راه رفتن در دور رینگ کمدی خلق می‌کند. فقط کافیست کمدی او را با کمدی امروز مقایسه کنید. کمدی او به قدری کافی، جذاب و خنده‌دار است که آدم نمی‌خواهد این مسابقه تمام شود.

به هر حال هرچه بود چاپلین با دزدی و غیره پول را برای هدفی انسانی از مردِ پولدار گرفته و به دختر می‌دهد. سپس ولگرد دستگیر شده و به زندان می‌افتد.

Chaplin City Lights

چند سال می‌گذرد و ولگرد از زندان آزاد شده و لباس‌هایی به مراتب پاره‌تر در خیابان‌ها سرگردان قدم می‌زند. قدم پشت قدم جلوی مغازه‌ای می‌رسد که معشوقش آنجا را اداره می‌کند. دخترِ نابینا اکنون چشم‌هایش را عمل کرده و صحیح و سالم یک مغازه گل فروشی را مدیریت می‌کند. چاپلین از پشت شیشه به دختر نگاه می‌کند. دختر به او خندیده و یک سکه را از روی ترحم به او می‌دهد. در همین صحنه سوال مهمی در ذهن مخاطب تداعی می‌شود. نکند دختر، چاپلین را دوست داشت فقط برای اینکه تصور می‌کرد او پولدار است؟

دختر نزدیک می‌شود و سکه را در دستانِ ولگرد می‌گذارد. دوربین به دستان گره خورده این دو کلوز می‌شود. دختر دست‌های ولگرد را می‌شناسد و پاسخ مخاطب داده می‌شود: نه. دختر عاشقِ مرد پولدار نیست، او عاشق ولگردِ قهرمان است.

ولگرد از دختر می‌پرسد: حالا می‌تونی ببینی؟

دختر پاسخ می‌دهد: بله حالا می‌تونم ببینم.

هیچ فیلمی را در تاریخ سینما به یاد ندارم که بتواند با یک فیلم و با یک صحنه هم مخاطب را بخنداند و هم او را به گریه بیاندازد. روشنایی‌های شهر یکی از شاهکارهای تاریخ سینماست.

بیشتر بخوانید:

بهترین فیلم های عاشقانه تاریخ

[ad_2]
منبع psarena.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

16 − 9 =